جدول جو
جدول جو

معنی بر برده - جستجوی لغت در جدول جو

بر برده
(بَ بُ دَ / دِ)
برداشته. افراشته:
همه بازبسته بدین آسمان
که بر برده بینی بسان کیان.
بوشکور، بر روی دویدن:
سالها ای اشک جا دادم ترا در چشم خویش
وقت فرصت کی روا داری که بر رویم جهی.
سلمان.
و شعر فوق بهر دو معنی ایهام دارد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از در پرده
تصویر در پرده
کنایه از پوشیده، پنهان و غیرصریح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بره بره
تصویر بره بره
خراش دار، شیاردار، چیزی که دارای بریدگی ها یا شیارهای ریز باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر کردن
تصویر بر کردن
بالا بردن، افراختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بو بردن
تصویر بو بردن
احساس بو کردن، اندک اطلاعی از یک امر پنهانی پیدا کردن، گمان بردن، پی بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بار بردن
تصویر بار بردن
بردن بار از جایی به جای دیگر، به پشت کشیدن بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآورده
تصویر برآورده
بالابرده شده، روا شده، پرورده، بنای مرتفع، برای مثال به درگاه شاه آفریدون رسید / برآورده ای دید سرناپدید (فردوسی - ۱/۱۱۱)، آنکه زیردست پادشاهی یا بزرگی پرورش یافته و به مرتبۀ بلند رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در بردن
تصویر در بردن
چیزی یا کسی را ربودن و با خود بردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ عَ)
افراشتن. بالا بردن:
گنبدی نهمار بر برده بلند
نش ستون در زیر و نه بر سرش بند.
رودکی.
پوپک دیدم بحوالی سرخس
بانگک بر برده به ابر اندرا.
رودکی.
زنی آنگه بشصت پایه حصار
بر برد چون عجب نباشد کار.
ناصرخسرو.
تن زمینی است میارایش وبفکن بزمین
جان سماوی است بیاموزش و بر بر بسماش.
ناصرخسرو.
تخت پایه چنان توان بر برد
که چو افتی ازو نگردی خرد.
نظامی.
الوداع ای دوستان من مرده ام
رخت بر چارم فلک بر برده ام.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بر باله
تصویر بر باله
لاتینی تازی شده زر اوندک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از او برده
تصویر او برده
اسم او بردن، بلعیده فرو برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خر بنده
تصویر خر بنده
نگاهبانی خر مهتر الاغ، آنکه الاغ را کرایه دهد، جمع خربندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر کرده
تصویر پر کرده
انباشته ممتلی. یا کار پر کرده. بسیار کرده بسیار انجام شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر برنده
تصویر سر برنده
آنکه سر کسان را میبرد جلاد دژخیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر بردن
تصویر سر بردن
حمل کردن سر بریده، تند رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر براه
تصویر سر براه
مطیع فرمانبردار، جدی وظیفه شناس
فرهنگ لغت هوشیار
حمل کردن بار بار را از جایی بجایی نقل کردن، رنج کشیدن تحمل مشقت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو بردک
تصویر بو بردک
بلبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو بردن
تصویر بو بردن
احساس کردن، خبردار گردیدن، فهمیدن، پی بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابر مرده
تصویر ابر مرده
ابر مرده اسفنج مرده اسفنج
فرهنگ لغت هوشیار
حمل کردن چیزی تا بمقصد بردن تا بانتها، بجا آوردن وعده ایفای بعهد، گذراندن زمان سپری کردن وقت روزگار گذراندن، غمخواری کردن، موافقت کردن سازگاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بالا برده برافراشته، پرورده تربیت شده، بیرون کشیده مستخرج، پیدا شده ظاهر شده، افراشته -6 تعمیر شده مرمت گشته اصلاح شده، تمام شده مکمل، انباشته پر شده، قبول شده پذیرفته شده و انجام یافته (حاجت و تقاضای کسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو بردن
تصویر بو بردن
((بُ دَ))
فهمیدن، پی به موضوعی سری بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سر بردن
تصویر سر بردن
((~. بُ دَ))
مجازاً، تند رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بار بردن
تصویر بار بردن
((بُ دَ))
بر دوش کشیدن، بردباری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برآورده
تصویر برآورده
((~. وَ دِ))
پرورش داده، برکشیده، اجابت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسر بردن
تصویر بسر بردن
((~. بُ دَ))
گذراندن، سپری کردن وقت، بردن تا به انتها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بر عهده
تصویر بر عهده
بردوش، بر دوش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی پرده
تصویر بی پرده
Outspoken, Unbridled, Undisguised, Unreserved
دیکشنری فارسی به انگلیسی
فرار کرده، متواری
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بی پرده
تصویر بی پرده
откровенный , необузданный , не скрытый , нескромный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی پرده
تصویر بی پرده
offen, zügellos, unmaskiert, unreserviert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی پرده
تصویر بی پرده
відвертий , неконтрольований , незамаскований , невимушений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی پرده
تصویر بی پرده
szczery, nieokiełznany, niezatuszowany, bezpośredni
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی پرده
تصویر بی پرده
直言不讳的 , 不受约束的 , 未伪装的 , 不拘谨的
دیکشنری فارسی به چینی